مقالات

ابری سایه افکنده بر کوهی: در وفای «هم‌سِرّ» ش

حسین علیزاده، ماجرای این نسخه از میهن که به مهندس عباس امیرانتظام اختصاص یافته از نخستین سالگرد درگذشت او آغاز شد. «ماندلای ایران» در حالی تن رنجیده‌اش از جور زمانه در خاک آرام گرفت که در نظام جمهوری اسلامی اجازه بزرگداشت او را آنگونه که در شأن و منزلت او بود، نداده‌اند و نمی‌دهند.

اما، آنچه موجب اندوه بیشتر شد اینکه در نخستین سال درگذشتش به جای آنکه رسانه‌های فارسی زبان خارج از کشور به یاد رشادت‌ها و مقاومت‌ها و میراث معنوی این ابرمرد بزرگ بپردازند به خبری دیگر پرداختند مبنی بر اینکه فرزندان امیرانتظام به محاکم امریکا شکایت برده تا در ازای سال‌های دراز زندانی و شکنجه شدن پدرشان در جمهوری اسلامی، دولت امریکا با کسب درآمد از محل فروش اموال و دارایی‌های ایران در خارج از کشور به خانواده امیرانتظام غرامت پرداخت کنند.

در حالی که حتی در سال های دراز زندانی بودن امیرانتظام فرزندانش حتی برای یک بار به دیدن او به ایران سفر نکردند و پس از درگذشتش حتی یک مصاحبه یک دقیقه‌ای از فرزندانش در دست نیست که کلامی در وصف پدر خود گفته باشند و یا حتی مراسم یادبودی برای او نگرفته اند، شنیدن این خبر که فرزندانش به صرف اینکه تابعیت امریکایی دارند، می‌خواهند از قانونی ظالمانه در امریکا بهره برده و در ازای فروش اموال ایران آن هم به دست امریکا، غرامت دریافت کنند، ‌برایم سخت بود.

موضوع را با دوست فرهیخته آقای علی ایزدی در میان گذاشتم. به او گفتم به فرزندان امیرانتظام امیدی نیست که یاد پدر را پاس بدارند. آنها به دامان امریکا چنگ انداخته اند که در ازای رنج پدر بلکه مالی بیاندوزند. اما، ما چه می‌توانیم کنیم؟

از آنجایی که نشریه وزین «میهن» چند سالی است به کوشش جمعی از فرهیختگان منتشر می‌شود، پیشنهاد دادم موضوع را با آقای رضا علیجانی در میان بگذاریم بلکه شماره ای از نشریه را به یاد امیرانتظام اختصاص دهند. این ایده مقبول آقای ایزدی قرار گرفت و پس از طرح موضوع با اعضای تحریریه میهن قرار شد نسخه کنونی با دعوت از ارباب قلم و دوستانش به مرحوم امیرانتظام اختصاص یابد. از این بابت شخصا قدردان میهن هستم که پیشنهاد ما را به گرمی اجابت کرد.

اما، از من که پیشنهاد دهنده این ایده بودم، نیز خواسته شد که مطلبی در رثای ماندلای ایران تقریر و تحریر کنم. می‌دانستم بضاعت چندانی برای نوشتن درباره این راد مرد ایران‌زمین ندارم. از سوی دیگر می‌دانستم مقالات پرمغزی به قلم دیگر نویسندگان تحریر خواهد شد. ناگاه ایده‌ای به ذهنم خطور کرد که دستمایه این نوشته من شد با عنوان «ابری سایه افکنده بر کوهی».

ماجرا به آن باز می‌گردد که مدتی پیش مصاحبه‌ای با امیرانتظام را به کوشش حسین دهباشی در برنامه «خشت خام» دیده بودم. مصاحبه‌ای به شدت تاثیرگذار که بازگو کننده رنجی بود که بر امیرانتظام رفته است. این مصاحبه خود گویاست که چرا امیرانتظام ماندلای ایران است. اما، حقیقتش را بگویم من در این مصاحبه بیش از آن که مجذوب امیرانتظام شوم (که شده بودم) بیشتر مجذوب ابری بودم که بر سر این کوه بلند -به بلندی دماوند- سایه مهر خود را افکنده بود.

در سال های پایانی عمرش که قدرت تمرکز و قدرت نطق از او گرفته شده بود تو گویی امیرانتظام تکثیر شده است، اما، در بانوی مهربانی که هر از چندگاه به حسین دهباشی یادآور می‌شد مبادا پرسش‌های احساس برانگیز از امیرانتظام کند و احساسات او مانند گریه و غصه به حرکت آید چرا که به گفته پزشکان تحریک هیجانات و احساسات برای امیرانتظام حکم زهر داشت.

هرگاه که این کوه بلند به گریه می‌افتاد (مثلا در فراق فرزندانش)‌ دست مهربان این نازنین بانوی ایرانی دست نوازش بر گونه‌های او می‌کشید. هرگاه که صدای بلند امیرانتظام از رمق می‌افتاد او صدای امیرانتظام می‌شد تا دست‌نوشته‌های امیرانتظام را به جایش بخواند.

بعدها که امکان گفتگوی با دوست فرهیخته آقای ایزدی را یافتم او به من گفت که «الهه امیرانتظام» این خداوندگار مهربانی هنگامی که تصمیم به ازدواج با مردی گرفت که همچنان در زندان جمهوری اسلامی قرار داشت و همسری با امیرانتظام جز سختی پرستاری چیزی برایش نداشت، مورد مخالفت نزدیک‌ترین اعضای فامیلش قرار گرفته بود.

اما، این «الهه»ی مهر گوهر وجود «امیرانتظام» را یافته بود. ازدواج با او را لبیک گفت تا در واقع پرستاری او را برگردن گیرد تا آنجا که برای مرخصی امیرانتظام از زندان سند ملک پدری را گرو گذاشت تا بلکه امیرانتظام مدتی برای مرخصی به خارج از زندان آید.

مصاحبه حسین دهباشی با امیرانتظام را اگر بار دیگر، اما، این بار از منظر وجودی «الهه امیرانتظام» ببینید گوهر به یادگار مانده ماندلای ایران را می‌بینید که چون ابری به پهنای دماوند بر کوه بلند ماندلای ایران سایه افکنده است و از او با عنوان «استاد» یاد می‌کند در حالی که خود مرهم جان همان استاد بود. حیف بود در این نسخه از میهن که به امیرانتظام اختصاص یافته نامی از همسرش (بهتر بگویم «هم‌سِرّ» ش) نمی‌رفت. این «هم‌سِرّ» امیرانتظام هنوز ناگفته‌ها بسیار از ماندلای ایران در سینه دارد.

امید آنکه روزی سینماگری زبردست زندگی این شیرمرد و این نازنین همسرش را برای نسل آینده به زینت تصویرگری مزین کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *